زینب بانو شنبه 91 شهریور 4 :: 12:2 عصر :: نویسنده : مامان فاطمه
سلام امروز خیلی دلم گرفته، آخه مادرم رفت. از سه هفته قبل از زایمانم اومده بود پیشم که مراقبم باشه. مادرم میگه من خودم توی غربت بودم و وقتی شماها رو دنیا اوردم هیشکی نبود که مراقبم باشه و خیلی بهم سخت گذشت، بخاطر همین نمیخوام بچه های خودم تو غربت سختی بکشند. تو این یک ماه که مادرم پیشم بود، تلافی یک سالی که ازش دور بودم رو در اوردم و روزهای خوشی رو با هم داشتیم. ولی الان که رفته واقعا برام سخت شده. هر طرف خونه رو که نگاه میکنم مادرم میاد جلوی چشمم و اشک از چشمانم سرازیر میشه. دست خودم نیست واقعا دلتنگش شدم. بنده خدا تو این مدت خیلی زحمت کشید برام. از وقتی خودم مادر شدم بیشتر از قبل فهمیدم که مادرم چقدر به گردن من حق داره و من حتی ذره ای از محبتش رو نمیتونم جبران کنم. از وقتی زینب دنیا اومده دیگه یه خواب راحت نداشتم تا الان... همه ی فکر و ذهنم شده زینب ... جونم به جونش بنده ... حالا می فهمم مادرم چرا انقدر دلسوز بچه هاشه. واقعا توصیف مادر خیلی سخته. مادر بی هیچ منّتی به فرزندانش محبّت میکنه و از صمیم قلب آرزوی خوشبختی اونها رو داره. وقتی فکرشو میکنم که چطوری تونستم دوران بارداری رو با اون همه سختی هاش تحمل کنم، درد زایمان رو که اون لحظه به هیچ وقت قابل تحمل نیست، تحمل کنم و مشکلات و دردهای بعدی و شب بیداری ها و دل نگرانی هایی که برای دخترم دارم را به جون بخرم، می فهمم که مادر بودن نعمت بزرگیه که خدا فقط نصیب ما زن ها کرده و بخاطر همینه که بهشت زیر پای مادرانه. تازه من که هنوز اول راه هستم و 18 روز بیشتر از مادر شدنم نمیگذره. مادر من که شش تا بچه بزرگ کرده چقدر سختی کشیده تا ما بزرگ شدیم و به اینجا رسیدیم ولی هیچ وقت به رومون نیاورده و منّت سرمون نگذاشته چه جایگاهی نزد خدا داره! فقط خدا میدونه و بس. نمیدونم چطوری باید از زحمات مادرم تشکر کنم. امیدوارم هر کجا که هست سلامت باشه و خدا نگهدارش باشه. ان شاء الله بهشت برین جایگاه ابدیش باشه. خدا سایه همه ی مادران دلسوز را بالای سر بچه هاشون نگه داره. مادر یه فرشته ی گمنامه که فقط خدا جایگاهش رو میشناسه و بس ... قدر پدر و مادران خودتون رو بدونید و هیچ وقت دلشون رو نشکنید. موضوع مطلب : مادر درباره وبلاگ آخرین مطالب پیوندها نویسندگان
آمار وبلاگ
|