سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زینب بانو
جمعه 91 مهر 21 :: 9:22 صبح ::  نویسنده : مامان فاطمه

یادمه همیشه وقتی لبخند روی لب های مادرم می دیدم خیلی خوشحال می شدم و آرامش عجیبی پیدا می کردم. وقتی غم به صورت مادرم بود انگار دنیا روی سرم خراب شده بود انقدر که قلبم سنگین میشد. آرزو می کردم مادرم دوباره لبخند بزنه تا آرامشش باعث آرامش قلب من بشه.

از وقتی خودم مادر شدم فهمیدم که این حس دو طرفه است و مادر هم متقابلا همین احساس رو نسبت به فرزندش داره. خدا اون روزی رو نیاره که زینب حالش بد باشه و ناراحت باشه. انگار دارند جونم رو ازم میگیرند انقدر که سخت میگذره بهم. طاقت دیدن ناله های دخترم رو ندارم وقتی می بینم ناله هاش بخاطر دردیه که داره از بیماریش میکشه :( وقتی به هیچ طریقی نتونم آرومش کنم و کاری از دستم بر نیاد دلم میخواد نباشم، دلم میخواد درد و بلاش بیافته به جون خودم و اون راحت بشه، آروم بگیره و مثل همیشه بهم لبخند بزنه :(

زینب فقط دو ماهشه ولی چشمای قشنگش همیشه با من حرف میزنه. هر وقت دیده من از ناراحتیش دارم گریه میکنم و از خدا میخوام که دخترم آروم بگیره و سلامت باشه، میون ناله هاش یهو آروم میشه و بهم لبخند میزنه. این لبخندش هزار تا حرف برام داره.

وقتی لبخند روی لبای دخترم می بینم انگار دنیا رو بهم دادند انقدر که خوشحال میشم بازم گریه می کنم و خدا رو شکر میکنم که لبخند رو به لب های دخترم برگردوند. لبخند زینب چنان آرامشی بهم میده که جز لطف الهی چیز دیگه ای برام تداعی نمیشه.

خدایا شکرت بخاطر نعمت مادری که نصیبم کردی.

برای دخترم دعا کنید یه کم مریض احواله.

 




موضوع مطلب : مهر مادری

درباره وبلاگ


سلام. من دختر مامان و بابام هستم. این وبلاگ توسط مامانم چند روز بعد از تولدم ایجاد شده. مامانم اینجا از خاطراتی که با من داره مینویسه و بعضی وقتام از زبون من مینویسه. عکسامم اینجا میذاره تا دوستاش ببینند.
نویسندگان
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 5
  • بازدید دیروز: 7
  • کل بازدیدها: 74771